81-5-9
خسته ام من ،خسته ام من ، مثل مرغ بال و پر شکسته ام من
سالها کنج قفس نشسته ام من
خسته از دست غریبه خسته از هر آشنایمش
خسته از دور زمانه خسته از سهم خدایم "ایرج"
چرا باید ناراحت بود ، تا کی باید ناراحت باشیم ، چه وقت باید ناراحت بشیم ، تا چه اندازه باید ناراحت شد و....؟اصلا زندگی و زنده بودن چه معنایی داره ؟ جز ناراحتی و خسته از زندگی پوشالی چه چیز نصیب ما خواهد شد ؟ ای کاش زندگی به خوبی قصه ها بود ، ای کاش زندگی به زیبایی گلهای بهاری بود ، ای کاش زندگی زلال و شفاف بود مثل آب ای کاش زندگی به سپیدی برفهای زمستان بود ف ای کاش زندگی همیشه بهاری بود ،بهاری به دور از هر خزانی ... ولی افسوس ، افسوس که همه خواسته ها در پشت دیوار آرزو و در شهر رویایی هستند و شاید هرگز بهش نرسیم اما....
اصلا خوشحال نیستم حالا چرا نمی دونم .. شاید تنها کسی که در رویای خودم دارم دختری است به نام ....... که اون هم زیاد بهش فکر نمی کنم یعنی میترسم نمی دونم چرا....؟ دوستش دارم اما .... به یاد رویاها و آرزوهام دوستتان دارم
نظرات شما عزیزان:
|